دعوا بر سر محکم کوبیدن در؛ دلیل جنایت جوان 19 ساله

جوان ۱۹ ساله‌ای است که عصر بیست و یکم مرداد در جنایتی هولناک تیغه چاقو را بر پیکر داماد خاله‌اش فرود آورد و او را به قتل رساند، درباره این جنایت توضیح می‌دهد.

دعوا بر سر محکم کوبیدن در؛ دلیل جنایت جوان 19 ساله کد خبر: 672128 | ۱۴۰۳/۰۶/۰۱ ۰۸:۴۵:۳۶ اعتمادآنلاین |

چهار ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من با کمبودها و عقده‌های دوران کودکی کنار خانواده مادرم بزرگ شدم به طوری که خشم و عصبانیت در وجودم موج می‌زد. آن روز هم زمانی که در ورودی منزل مسکونی را محکم کوبیدم و هدف توهین و فحاشی قرار گرفتم دیگر حال خودم را نفهمیدم و….

به گزارش روزنامه خراسان، این‌ها بخشی از اظهارات جوان ۱۹ ساله‌ای است که عصر بیست و یکم مرداد در جنایتی هولناک تیغه چاقو را بر پیکر داماد خاله‌اش فرود آورد و او را به قتل رساند.

متهم این پرونده جنایی که در جاده گالیکش دستگیر شد، در حاشیه بازجویی‌های پلیس قضایی به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان درباره سرگذشت و قصه زندگی‌اش نیز پاسخ داد. آن‌چه می‌خوانید خلاصه‌ای از گفت و گو با جوان دهه هشتادی است که روزهای جوانی‌اش را باید پشت میله‌های زندان سپری کند.

*اسمت چیست؟

سجاد-ش.

*چند سال داری؟

۱۹ ساله هستم.

*در حال تحصیل هستی؟

نه! در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم.

*چرا؟

با شیوع کرونا و تغییر شیوه‌های آموزشی، من هم درس و مدرسه را رها کردم.

*اهل کجایی؟

مشهدی هستم و در کوی رضاییه به دنیا آمدم.

*بعد از ترک تحصیل چه کردی؟

وارد بازار کار شدم. در اطراف میدان میرزا کوچک خان و 17 شهریور کلاه و لباس می‌فروختم.

*پدرت چه شغلی دارد؟

موتورسیکلت خرید و فروش می‌کرد ولی من سال هاست که هیچ خبری از پدرم ندارم.

*به چه دلیل؟

زمانی که 3 یا 4 ساله بودم، پدر و مادرم از یکدیگر جدا شده اند و من هم که تنها فرزند آن‌ها بودم تحت سرپرستی مادرم قرار گرفتم.

*دلیل طلاق آن‌ها را می‌دانی؟

با هم اختلاف داشتند اما آینده و سرنوشت من هم تباه شد.

*چه اختلافی داشتند؟

پدرم خلافکار بود و به خاطر مواد مخدر4 سال را پشت میله‌های زندان گذراند! مادرم هم طلاق گرفت و دوباره عروس شد! ولی آن‌چه برای من بازگو کرده اند این بود که پدرم با زن دیگری ازدواج کرده و مخارج زندگی را نمی‌داد. فقط کارت یارانه دست مادرم بود.

*الان با ناپدری زندگی می‌کنی؟

بله! من او را از پدرم بیشتر دوست دارم چون چیزی برای من کم نگذاشته است. اگر چه هیچ گاه کمبود محبت‌های پدر واقعی ام جبران نشده ولی او هرکاری از دستش ساخته بود برایم انجام داد. در عین حال من خودم از همان دوران نوجوانی کار می‌کنم و هزینه‌های خودم را می‌پردازم.

*سیگار می‌کشی؟

نه! من فقط قلیان می‌کشم چون همه اطرافیان مادرم قلیان مصرف می‌کنند.

*رفیق باز هستی؟

نه! من رفیق بازی نکرده ام ولی چون در محیطی زندگی می‌کردم که سالم نبود یعنی شرارت و تیراندازی و گردنکشی در آن جا زیاد بود من هم تحت تاثیر این گونه ناهنجاری‌ها قرار گرفتم ولی سرکار هم می‌رفتم.

*چرا سراغ پدرت نرفتی؟

نمی‌دانم! شاید اگر به طرف پدرم می‌رفتم او بیشتر هوای مرا داشت. او ملک و املاک زیادی دارد ولی از همسرش حساب می‌برد. با همه این‌ها پدرم برای ما کم گذاشت. اگر دست مهربان پدر بالای سرم بود اکنون مهر قاتل بر پیشانی ام نمی‌خورد!

*ریشه این ماجرا را چه می‌دانی؟

خشونت و عصبانیت! من به خاطر طلاق پدر و مادرم، طعم مهر و محبت را نچشیدم. در واقع عقده‌های کودکانه ام تلنبار شد و به صورت خشم خودش را نشان داد به طوری که بیماری اعصاب پیدا کردم و تحت درمان بودم.

*قتل چگونه رخ داد؟

به خاطر پرخاشگری ها! دایی ام در طبقه دوم ساختمان زندگی می‌کرد و در طبقه اول هم داماد خاله ام سکونت داشت. اما وقتی من وارد ساختمان شدم و در را محکم کوبیدم، داماد خاله ام عصبانی شد و به من توهین کرد که من هم او را با چاقو زدم و فرارکردم چون اگر من او را نمی‌زدم او با چاقویش مرا می‌زد!

*چه توصیه‌ای برای افرادی داری که در شرایط تو قرار دارند؟

به سمت دعوا نروند! حتی با از دیدن چاقو هم فرار کنند. توهین و فحاشی را باد با خود می‌برد. باید کنترل خشم را یاد بگیرند و «عذرخواهی» را بیاموزند! اگر من لحظه‌ای می‌توانستم عصبانیت خودم را کنترل کنم، امروز این جا نبودم!

*پشیمانی؟

خیلی! دوست دارم زمان به گذشته بازگردد و من با عذرخواهی به این ماجرا واکنش نشان بدهم اما افسوس …

*در بازداشتگاه کابوس هم می‌بینی؟

نه! ولی خواب ندارم! فقط دعا می‌کنم که از این شرایط نجات یابم! چراکه در زندگی سختی‌های زیادی کشیده ام.

*سربازی نرفتی؟

قصد داشتم خودم را برای گذراندن خدمت سربازی آماده کنم که این حادثه رخ داد.

*برای خانواده مقتول حرفی نداری؟

چرا! خیلی پشیمانم! نمی‌خواستم این حادثه اتفاق بیفتد!در یک لحظه خودم نفهمیدم چی شد!امیدوارم مرا ببخشند!

*چه آرزویی داری؟

آرزو دارم خدا ان شاءا… پول هنگفتی به من بدهد که زندگی خوبی داشته باشم و حتی از ایران بروم و با آرامش زندگی کنم!

*چرا از ایران بروی؟

منظورم این است که در یک مکان آرام و بی دغدغه زندگی کنم و فرق نمی‌کند درکجای جهان باشد فقط دنبال آرامش توام با ثروت هستم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *